بُود آیا که «کفر» باشد «دهاندوزی»؟
1. پیشتر، پارهای از خطوراتی را که در باب مقولهی «کافری» به ذهنام میرسید، در مطلبی با عنوان «حدیث مکرر کفر و ایمان» با خوانندگان این وبلاگ در میان گذاشتم. شیره و شیرازهی کلام من در آن نوشته این بود که میتوان خداوند را اینگونه تصور کرد که وجودِ فاعلِ کنشگری است که ممکن است اراده ننماید تا به کسی که جستجوگر حقیقت است، رخ بنماید. اگر خداوند چنین وجودی باشد (ننوشتم چنین "موجودی" باشد)، آنگاه فرد مورد نظر در چنین حالتی، گر چه باوری کاذب دارد اما در باور نداشتن به وجود خداوند یا صفات خاصی در او تعالی، احتمالا موجّه (justified) خواهد بود. حکم به موجّه بودن باور فرد مورد نظر، خصوصا به این رای در معرفتشناسی تکیه دارد که «عقلانیت» یا «موجّه بودن»، بیشتر (و حتی شاید اصلا) وصفی است که به "چگونگی اتخاذ یک باور" (process of believing) ربط دارد و نه به محتوای باور (outcome of believing/content of belief). بر این اساس، باوری میتواند صادق باشد اما فردِ دارای آن باور، در باور آوردن به آن موجّه نباشد و به عکس، باوری میتواند کاذب باشد اما فرد باورمند به آن، در باور آوردن به آن موجّه باشد. اگر توضیحات من در این باب گویا نیست، به این قطعه توجه کنید:
«در عقلانیت بیشتر موضوع از این قرار است که فرد "چگونه" باور پیدا میکند تا اینکه "به چه" باور پیدا میکند. مثلا ممکن است فردی به طرز نامعقولی به امری باور آورد که درست باشد. فرض کنید فردی باور داشته باشد که مرکز زمین از فلز مذاب است زیرا کسی شبها (هنگامی که زمین سرد است) به آنجا سفر میکند؛ و ممکن است فردی به روشی معقول به چیزی باور پیدا کند که نادرست باشد: برای اغلب مردم بیست قرن پیش، باور به مسطح بودن زمین، عقلانی بود.»
(entrance of “Religious Epistemology”, Internet encyclopedia of philosophy)
2. اخیرا ترجمهی صورت گرفته از یک مصاحبه با دکتر سروش در موضوع «نسبت قرآن با پیامبر» واکنشهایی را برانگیخته است. (آنانکه ترجمهی فارسی مصاحبه را نخواندهاند، به بخش اندیشهی وبسایت رادیو زمانه به آدرس فیلتر شدهی www.radiozamaneh.org مراجعه کنند.) من اکنون به هیچ وجه بنا ندارم وارد بحث در باب محتوای رای خاص دکتر سروش در باب نسبت قرآن با پیامبر شوم بلکه صرفا و عجالتا میخواهم به یک نکتهی پیرامونی اما مهم در باب این قضیه اشاره کنم.
یک خبرگزاری گمنام، متن آن مصاحبه را به نقل از رادیو زمانه با تیتری جنجالی، که از آن بوی تکفیر و ارتداد میآمد، بازنشر داد. عین همان تیتر جنجالی به اضافهی آدرس همان خبرگزاری، مضمون پیامکی است که اکنون به موبایلها فرستاده میشود. خبرگزاری فارس هم بخشی را گشوده است و از کسانی میخواهد که به رای مزبور پاسخ دهند. متاسفم که بگویم بعید نیست از این سیر رو به فزون واکنشها به آن مصاحبه، کسانی اراده کنند که حسنِ سوء استفادهای ببرند. حکم آغاجری هنوز از یادها نرفته است. گرچه واکنشهایی هم در این میان بوده است که کوشیده است از تلاش برای به دست دادن پاسخی تا حد ممکن علمی فراتر نرود؛ نمونهی آن، پاسخ جناب ایازی است که مصداقی از نسل روحانیان آزاده، کوشا و شریف است و پاسخی به دست داده است که من در آن ذرهای آلوده شدن به مغالطهی «تخطئهی متکلم به جای نقد کلام» ندیدم (گرچه اکنون کاری به قوت و ضعف ادلهی آن ناقد محترم ندارم.)
اما دریغ و صد دریغ، اگر یک صاحب دستار، چنان خالی از عصبانیت و عاری از «انگشت کردن برای قرمطی جستن» پاسخ میدهد، فردی صاحب کلاه، از اهالی فرهنگ پاسخی نگاشته است، که هرچه با خود کلنجار رفتم و با خود گفتم بگذارم و درگذرم، دیدم نمیشود. جناب استاد بهاءالدین خرمشاهی، که عمرش دراز و پرهوده باد، در پاسخ به مطلب مزبور مقالهای نوشتهاند و در آن سخنانی گفتهاند که با کمال تاسف سرود یاد مستان میدهد، از باب نمونه به این بخش توجه کنید (نقل بدون هیچگونه تغییر محتوایی یا سجاوندی):
«اين گروه اندكشمار تجددگرايان قرآننشناس و خارق اجماع، حتي به قيمت آلوده شدن به ارتداد (برگشت/خارج شدن از اسلام) اين تأويلات بنيان كن را كه مشكل افزاست نه مشكل گشا، بر هم بافتهاند. به اميد حل كدام مشكل، اين همه مشكل در ميان آورده اند؟ مسلمان نبودن ابتدايي براي كسي گناه نيست. اما ادعاي مسلماني، به قاعده «اخذ به شئ اخذ به لوازم آن است»، با اين پراكندهگوييهاي ضد اصول و ضروريات اسلام، جمع نمي شود.»
این دیگر «نقد سخن» نیست بلکه، خواسته یا ناخواسته، مهیا کردن زمینه برای «حلال کردن خون صاحب سخن» است. چه اصراری هست که در میانهی یک نقد، که قرار است علمی باشد، مدام قلم بچرخانیم و از خروج کسی یا کسانی از مسلمانی سخن بگوییم؟ کار فقیهان را به فقیهان بگذاریم (اگر اصولا کار فقیهان این باشد: رو مسلمانی کن که دانی کافر اوست/ آن که بیند کافری در کوی دوست). آن هم از چه کسی: مترجمی قابل (خصوصا ترجمههای اولیه)، حافظپژوهی صاحبنام، قرآنپژوهی کوشا و نویسندهای شیرین قلم.
پیشتر در مطلبی نوشتم که: «آنکس که بخواهد به دیگری ظلم نکند به واژهها سخت میگیرد». دردا و دریغا که کسی از صحابی فرهنگ و قلم کلماتی بنویسد که از آن به جای نقد علمی، بهانه دادن به دست کسانی بیرون آید که مطلب حضرت استاد را دست بگیرند و دور بگردند و بگویند: «میبینید! فقط حرف ما هم نیست، آن محقق مکلای دانشگاهی حالق لحیه هم، زبانِ قلم به تکفیر آن آقا چرخانده است، دیگر تکلیف صاحبان عمائم و فتوا روشن است.»
استاد خرمشاهی در سلسله مطالبی خواندنی با عنوان «کژتابیهای ذهن و زبان» داستانی را نقل میکنند که روزی به فردی میرسند که دست خود را دراز میکند به نیت دست دادن و خود را اینگونه معرفی میکند: «آرامش دوستدار هستم» و استاد بیدرنگ پاسخ میدهند: «و من هم دوستدار آرامش». اکنون گویی باید دست استاد را بفشاریم و با تواضع اما گلایهآمیز بگوییم: «و ما هم دوستدار آرامش و گریزان از خرّمشاهکُش».
نظرها
عزيز برادر!
لابد نمیدانی دست خرمشاهی زير ساتور است. به هزار و يک شيوه بايد باج بدهد و البته حکايتِ آن تعلق کذایی هم هست که دست و پای روح او را میبندد. اين جنبههایاش را کسی البته نمیتواند گفت. آزادگی را ولی آسان فروختهاند ايشان.
Posted by: رفيق | February 13, 2008 4:32 AM
سلام علیکم.
فرمایش شما:
«اکنون به هیچ وجه بنا ندارم وارد بحث در باب محتوای رای خاص دکتر سروش در باب نسبت قرآن با پیامبر شوم بلکه صرفا و عجالتا میخواهم به یک نکتهی پیرامونی اما مهم در باب این قضیه اشاره کنم. »
چرا؟ نکته ی پیرامونی، اما مهم، یعنی از اظهار نظر علمی (فرض می کنیم اظهار نظر شخص شما علمی است و امثال من هردمبیلی و احساساتی و ...) راجع به اصل سخنان عبدالکریم سروش هم مهمتر است؟
اصلاً «تیتر» (چه غلط و چه درست، و چه جنجالی و چه غیر جنجالی) به کنار. اصلاً وبسایت جهان نیوز و غیره به کنار. استناد به متن فارسی ی رادیو زمانه موجه است یا نه؟
فرمایش شما: اکنون کاری به قوت و ضعف ... ندارم؛ اکنون وارد اصل مسئله نمی شوم؛ ...؛ ...
ببخشید. پس شما به قصد روضه خوانی آمدی مقاله نوشتی؟ خب به جای این حرفها، چهار کلمه استدلال و حرف محکم بزن. سیاق مقاله ی شما با سیاق نوشته های فرضی یا واقعی ی اون تحریک چی های کذائی که شما نام بردی چه فرقی دارد؟
روضه خواندن را کنار بگذار. بزن به قلب مطلب. استدلال که سخنان سروش درست یا غلط.
Posted by: سیدعباس سیدمحمدی، تهران | February 13, 2008 3:29 PM
ادامه:
بنده از آنچه از خرمشاهی نقل کردی خبر نداشتم. با ایشان ان شاء الله صحبت می کنم. روضه خوانی ی شخص شما و پیش ـ تکفیر خرمشاهی را، من هر دو را محکوم می کنم. من که شاگرد مکتب انسانیت خرمشاهی هستم. به گمانم اگر خرمشاهی سکوت می کرد، و شما هم سکوت می کردی، به هر دوی شما، انتقاد کمتری وارد می شد.
Posted by: سیدعباس سیدمحمدی، تهران | February 13, 2008 3:34 PM
ببخشید. سخنان خرمشاهی را از کجا نقل کردی؟ چرا منبع ندادی؟ من که نیافتم.
Posted by: سیدعباس سیدمحمدی، تهران | February 13, 2008 3:42 PM
خوشبختانه پیدا کردم:
http://www.alef.ir/content/view/22012/
نقد خرمشاهی بر سروش.
جدای از لحن خرمشاهی و خطاهای اخلاقی و معرفتی ی خرمشاهی در نقد سروش، البته باید دید نقاط قوت و نقاط درست نقد خرمشاهی بر سروش چیست. شما به شق اخیر هم توجه کرده ای؟
Posted by: سیدعباس سیدمحمدی، تهران | February 13, 2008 4:01 PM
به این موضوع فکر میکنم که استناد به متن قرآن، برای الهی بودن آن، چقدر ممکن است. این درست مثل بحث خوب شما میماند، جناب سید محمدی در باب اینکه میتوان برای اعجاز قرآن به اینکه قرآن خودش را اعجاز میخواند استناد کرد.
Posted by: یاسر میردامادی | February 13, 2008 7:00 PM
سلام علیکم.
متن کامل سخنان خرمشاهی را خواندم. تلفن هم کردم، ولی موفق نشدم با ایشان صحبت کنم.
از هفده بند سخنان خرمشاهی، شما فقط یک بند را نقل کردی. بنده، که قبل از خواندن متن کامل سخنان خرمشاهی، سخنان او (مشخصاً آنچه که به نظرم رسید ایشان سروش را تکفیر کرده است) را محکوم کردم، ظاهراً، و با خوشبختی، باید از محکوم کردن ایشان عدول کنم. زیرا:
آنچه شما از ایشان نقل کردی چنین است:
«14) اين گروه اندكشمار تجددگرايان قرآننشناس و خارق اجماع، حتي به قيمت آلوده شدن به ارتداد (برگشت/خارج شدن از اسلام) اين تأويلات بنيان كن را كه مشكل افزاست نه مشكل گشا، بر هم بافتهاند. به اميد حل كدام مشكل، اين همه مشكل در ميان آورده اند؟ مسلمان نبودن ابتدايي براي كسي گناه نيست. اما ادعاي مسلماني، به قاعده «اخذ به شئ اخذ به لوازم آن است»، با اين پراكندهگوييهاي ضد اصول و ضروريات اسلام، جمع نمي شود. اين تأويلات غيرقانوني، بلكه قانون شكن، از مقوله تأويل «بما لايرضي صاحبه» (مخالف نظر صاحب قرآن) است. اينان به وفق گفته اي از اونامونو، فيلسوف و متكلم بزرگ معاصر اسپانيايي: براي قطع تب، ريشه حيات انسان را قطع ميكنند.»
توجه کنید:
به نظر می رسد حد اقل دو قرینه در سخنان خرمشاهی وجود دارد که اصولاً بحث بحث ِ تکفیر نیست و بحث بحث ِ تکفیر سروش نیست. قرینه ی اول) «این گروه اندک شمار تجددگرایان.» سروش یک نفر است. سروش «یک گروه اندک» نیست. به نظرم «این گروه اندک» ارجاع دارد به حامد ابوزید و سر سیداحمدخان و ... در بندهای قبلی ی مقاله. قرینه ی دو) «... آلوده شدن به ارتداد ...» توجه کنید که هنوز کسی درباره ی سروش فتوای اـرـتـدـاـد صادر نکرده. (توی پرانتز. سروش با رده بالاها آن اندازه مأنوس نیست که کارش به صدور فتوای ارتداد نرسد؟)
ای کاش شخص شما با سخنان حکیمانه و عالمانه ی خرمشاهی (به نظر بنده که حکیمانه و عالمانه و مؤمنانه است، ولی شاید نظر افراد مختلف در این باره با نظر من متفاوت باشد) این گونه روبه رو نمی شدی.
با احترام.
***
بحث بنده در وبلاگم، متواضعانه و محتاطانه است. این که من اعتراض کردم سروش برای اثبات مدعای خود چرا اصلاً شاهدی از آیات و روایات نیاورده، اتفاقاً حرف بدی نیست. سروش ممکن بود ادعا کند طبق این آیه و این آیه و این آیه، «قرآن غیر الاهی است». ولی سروش انگار رفته شب شعر. انگار با افرادی بی معلومات و بدون قوه ی تعقل روبه رو است. شما و من، قوه ی تعقل داریم.
خرمشاهی واقعاً چه زیبا سخن گفته. اجازه می خواهم قسمت آخر سخنان او را نقل کنم:
ممكن است تجددگرايان تندرو به ما بگويند مگر شما علم داريد كه قرآن وحياني است و پيامبر (ص) از سوي خداوند برانگيخته شده است؟ در پاسخ ميگوييم غير از تمسك به «قاعده لطف» علم استدلالي نداريم. ما ابتدا از اين امر آگاهي و اطلاع اجمالي يافتهايم، سپس طبق قرائن و امارات صدقش به آن ايمان آوردهايم. و هر ايماني متعلق به هر انساني در واقع و طبق تعريف و نيز قول مكرر قرآن، «ايمان به غيب» است (چون عكسش درست نيست و ايمان به مشهود برابر با علم است). اما شما (تجدد گرايان) نه علم داريد، نه ايمان (يعني ايمان بر وفق ارتدكسي اسلامي)
اتفاقاً شاید قسمتی از سخنان خرمشاهی، چاره ی اثبات تحریف نشدن یا تحریف شدن قرآن (و متون آسمانی (یا غیر آسمانی)ی دیگر؟) باشد. غایت روشها باشد. نمی دانم.
امیدوارم به ساحت شما دوست ارجمند نادیده و ساحت عبدالکریم سروش بی احترامی یا بی ادبی نکرده باشم.
Posted by: سیدعباس سیدمحمدی، تهران | February 13, 2008 10:33 PM
ما ارادتمندیم جناب سید محمدی. در کلام ِ بعضا پر نهیب و تلخ شما من صداقت و صرافت طبع میبینم و تحری حقیقت(گر چه گاهی شتاب در داوری هم هست که چون دامن خودم از آن بری نیست بر قبح آن زیاد تاکدی نمیکنم).
اما در باب داوری شما در این باب که منظور از آن کلمات سروش نیست اصلا موافق نیستم. این مقاله در پاسخ تز سروش است و ابوزید و سید احمدخان هم از باب آوردن نمونههای مشابه آورده شده.
Posted by: یاسر میردامادی | February 14, 2008 12:44 AM
سلامٌ علیکم اخوی
پیش تر از اینها بنده حقیر از شما خواستم نظرتان را راجع به "کلام محمد" دکتر سروش بیان کنی ؛ نکردی و دریغ ورزیدی!
حال که مشامتان به بوی کفر اوآغشته گشت،آمدید و پیرامون آن نکاتی عارض شدید!
خیلی رک بگویم اشتیاقات و ارادات قلبی شما را به دکتر سروش درک می نمایم و حتی در همین نوشتارتان مشاهده.
(از خودم در می گذرم که از نوجوانی تا کنون سروش برایم بتواره ای بود.)
اما فکر کنم که دکتر سروش دیگر بند را به آب داده است.
توصیه می کنم(اگرجسارت نباشد) شما نیز میان دل مریدانه ی خود و عقل دینی خود یکی را برگزینید!
کار سختی است!
شاید بتوان تجلیاتی از قربانی کردن
ابراهیم مر اسماعیل رابتوان در این دل بریدن مشاهده نمود!
Posted by: سید مهدی طاهری | February 14, 2008 7:31 AM
سلام مجدد
با عرض پوزش،جمله ی از نظر خود را تصحیح می نمایم:
"حال که مشامتان به بوی «اتهام» کفر اوآغشته گشت،آمدید و پیرامون آن نکاتی عارض شدید!"
Posted by: سید مهدی طاهری | February 14, 2008 9:34 AM
برادر بزرگوار!سلام بر شما!امروز سخن از ولایت فقیه و یک مملکت نیست، سخن از یک دین است و کتاب بزرگش.نمی توان به کلی گویی و روضه خوانی اکتفا کرد.شما نگران جان مبارک و ملکوتی استادتان نباشید!ایشان در امن و امان به سر می برند و خواهند برد!برادر من!ارادت اندیشی بد بیماری و ناگوار دردی است!نه؟
Posted by: alireza | February 14, 2008 11:35 AM
جناب مازاریان و سید مهدی طاهری و نیز جناب سید محمدی!
سخن بر سر حفظ حقوق همین آدمی گوشت و پوستدار است که آرایاش هم آمیخته به خطا میتواند باشد. اگر قرار بود به هر سخن خطا و به نظر خلاف مکتبی چنین از نوک قلم کسی جواز خونریزی بچکد الان همان کسانی که ما در مقابل غربیها به وجودشان در تاریخ علوم و فرهنگ اسلامی میبالیم وجود نداشتند زیرا یا از خوف تکفیر دهان باز نمیکردند و یااگر باز میکردند دهانشان دوخته شده بود. نمیتوانم بپذیرم که کسی تعبیر اشعریت نوین از سوی دکتر سروش را فحاشی به جای بحث علمی بداند و به آن حساس باشد(خطابام به شماست جناب مازاریان) اما از سوی دیگر تعبیرهای جواز ِ خونچکانه را نبیند و محکوم نکند. از جناب مازاریان که به مرگ دختر پزشکی در همدان حساسیت نشان میدهند انتظار میرود که پیش از آنکه کسی، به تحریک تحریکچیها قلمی بچرخاند و خونی را حلال کند، به آنان که سرود یاد مستان میدهند، واکنش نشان دهد. مگر نه اینکه جنجالی هم بر سر کتاب مدرسی طباطبایی رفت، همان واکنشی که در انجا نشان دادید، اینجا هم نشان دهید، قلم دست بگیرید و بگیریم و بحث کنیم. تا کی باید سایهی گرز تکفیر و مرتدخوانی بالای سر اهل فرهنگ باشد؟ من به قدر بضاعت مزجاه خود مبانی غیر قابل دفاع الاهیاتی-معرفتشناختی مقولهی تکفیر را بررسیدم. شما هم در این باب اتخاذ موضعی بکنید. ضمنا تاریخ هم بخوانید و یک سرشماری تاریخی هم بکنید و بینید این تکفیرها چه خدمتی به فرهنگ، علم و معنویت اسلامی کرده است، اینکه دیگر بحث فقهی یا فلسفی در باب تکفیر نیست.
ضمنا ببینم بعد از عمری منطق و فقه و اصول خواندن میتوانیم همین مغالطهی ساده را ترک کنیم که عوامل روانشناختی دخیل در شکلگیری یک گزاره یا مجموعهای از گزارهها (بگذریم از اینکه آن عوامل به سادگی هم قابل کشف نیست) ربطی به صدق و کذب و موجه بودن و ناموجه بودن آن گزاره یا مجموعهای از گزارهها ندارد. این سخن دوستان که تو مریدی پس دفاع میکنی مرا یاد آن کسی میاندازد که میگفت تو ارادتمند حضرت فاطمهای پس داری در دفاع از آن حضرت در رد سخنان دختر ننه دریا مطلب مینویسی. همانقدر که این استدلال در رد سخنان من در آن سلسله نوشتارها موجه است، استدلال شما هم موجه است. و الا فلا.
باز هم این بیتی را که در حالت حزن بر زبانام جاری شد و سرودم تکرار میکنم که:
رو مسلمانی کن که دانی کافر اوست/آنکه بیند کافری در کوی دوست
Posted by: یاسر میردامادی | February 14, 2008 12:08 PM
سلام علیکم.
البته حقوق انسانها هم باید محفوظ باشد. خصوصاً در جامعه ی ما، که جان انسانها از برگ درخت هم کم ارزشتر است.
از اینها که بگذریم، ظاهراً سروش در مقاله ی بعدی اش در وبسایتش، منکر شده است که قرآن را کلام بشری دانسته است.
فرمایش شما:
«عوامل روانشناختی دخیل در شکلگیری یک گزاره یا مجموعهای از گزارهها (بگذریم از اینکه آن عوامل به سادگی هم قابل کشف نیست) ربطی به صدق و کذب و موجه بودن و ناموجه بودن آن گزاره یا مجموعهای از گزارهها ندارد.»
ظاهراً حرف شما درست است. اما:
عوامل روان شناختی ی دخیل در دفاع شما از حرمت انسانی ی سروش، ربطی به صدق و کذب گزاره ی سروش (تز سروش) ندارد، و شخصاً از شما انتظار دارم وارد میدان شوی و درباره ی صدق و کذب آراء جدید سروش سخن بگوئی.
سروش و خرمشاهی رفیق هستند. خرمشاهی در زندگینامه اش احتیاط می کرده حرفی نزند تا برداشت بدی از سروش شود. شخصاً از خودش شنیدم. الان هم که خود سروش نقد خرمشاهی را در وبسایتش گذاشته است. چه بسا قبلش با هم تلفنی صحبت هم کرده اند. پش ماها، با حفظ علاقه و ارادتمان به اینان و دیگران، مباحثمان در سطحی بالاتر باشد. داریوش محمد پور که شونصد تا کامنت من در وبلاگش را هرگز به شکل کامنت او در وبلاگ من جواب نداده، به خرمشاهی ایراد اخلاقی می گیرد که خرمشاهی اصلاً نامی از سروش نبرده است. داریوش محمدپور شده حساس به نکات اخلاقی. البته خب خوب است.
وقتی سروش مهدویت و خاتمیت و الاهی بودن قرآن و ... را رد می کند، همان موقع که عزیزان از سروش به شکل «متفکر برجسته» نام می برند. شاید، البته شاید، این روش خرمشاهی که اصلاً از سروش نام نبرد، الگویی باشد برای عزیزان. نام نبردن، بهتر از قربان صدقه رفتن نیست؟
تصور می کنم «و نیز جناب سیدمحمدی!» زائد است!
Posted by: سیدعباس سیدمحمدی، تهران | February 14, 2008 1:46 PM
بسم الله الرحمان الرحیم.
گفت و گوی بنده و دوست عزیز و نازنین نادیده، که دانشجوی دکتری ی حقوق (و فعال سیاسی (ی اصلاح طلب؟)؟) است:
ــ سیدعباس سیدمحمدی: این که «مجلس در رأس امور است» یا «مجلس در رأس امور نیست»، نظراً با بررسی ی قانون اساسی معلوم می شود، و عملاً با نگاهی ساده به ساختار قدرت در ایران.
ــ دوست عزیز: از بعد حقوقی در رأس است ولی اجرا باید دید.
ــ سیدعباس سیدمحمدی: از بعد حقوقی: رأس رهبر است؛ سپس طبق نص قانون اساسی، رئیس جمهور است. شما بر چه مبنایی می فرمایی از بعد حقوقی مجلس در رأس است؟
ــ دوست عزیز: چون مردم اساس هستند و چون عالی ترین رکن تصمیم گیری و تقنین است.
ــ سیدعباس سیدمحمدی: چون و چون و چون؟ شما اجتهاد در برابر نص می کنی. بفرما «اشتباه کردم». معرفت از اعتراف می گذرد.
ــ سیدعباس سیدمحمدی: مجلس نه تنها علی ترین، بلکه تنها نهاد قانونگزاری در ایران است، هرچند عملاً ... و ... و ... هم قانون وضع می کنند. به هر حال برای سلسله مراتب قدرت معیارهایی وجود دارد، دقیقتر و صریحتر از معیارهای شما.
ــ دوست عزیز: درک صورت مسئله دریچه ای به سوی معرفت است من اجرا و قانون را جدا برایتان ترسیم کردم.
ــ سیدعباس سیدمحمدی: فرمایش شما را مزاح تلقی می کنم.
ــ دوست عزیز: شما علاقه ی وافری به مزاح دارید شاد باشید.
پایان گفت و گو.
Posted by: سیدعباس سیدمحمدی، تهران | February 14, 2008 1:47 PM
با سلام
و تاکید بر نوشار شما
بحث من هم سخن از راستی یا بطلان سخن دکتر سروش نیست . چرا که این حق انسانی هر انسان است که قراتی از دین بجوید .
سخن حتی خبرگزاری علیه فارس نیست چرا که این کمترین کاری بود که این مدعیان دین و ایمان و صراط مستقیم می توانستند بکنند.
سخن حتی و حتی چند روحانی که یکی دکتر سروش را متاثر ار بودیسم ! می داند و دیگری ار الهیات مسیحی نیست . آنها از اصل با هر نوع فتح بابی در دین مخالف اند .
روی سخنم با استاد خرمشاهی است . کسی که داعیه قرآن پژوهی و حافظ پژوهی دارد آیا رواست چندین هتاکانه فریاد وا مصیبتا بخواند حکم ارتداد و کفیر صادر کند.
جالب ترین نقطه سخن استاد خرمشاهی آجا بود که سرگذشت دکتر نصر حامد ابو زید را چنین تغییر داد که آری جامعه !!! و جامعه ازهر !!! حکم به خروج او از دین دادند . ...
شما فکر می کنید اگر استاد خرمشاهی در کمیته ارتقا اساتید مصر بود نصبت به ارتقا دکتر ابو زید چه تصمیمی می گرفت ؟؟
Posted by: کوهزاد | February 14, 2008 7:12 PM
ياسر عزیز!
ايميلت را ديدم و آمدم تا سري به حباب بزنم. چند تا از مطالب اخير را خواندم. خوشحالم كه مي بينم به غناي مطالب (نسبت به دوران باستان!) بسيارافزوده شده است و وبلاگ واقعا خواندني است. ضمنا اگر كسي تابحال اين موضوع را بهت نگفته بگذار من بگويم كه طنزي كه مي نويسي واقعا دلنشين و بانمك است. اميدوارم كه ادامه بدهي و خصوصيات منحصر بفردي كه در اين سبك وجود دارد را حفظ كني (منظورم اينست كه فكر نكني طنز خوب بايد حتما خصوصيات نوشته هاي فلان آدم را داشته باشد). سلام مرا به بروبچه هاي مشهد برسان.
Posted by: آرش میم | February 15, 2008 12:31 PM
ايشان( آقاي بهاء الدين خرمشاهي)نظرشان را ارايه كردند كه در اين بحثي نيست. ولي لحن كلام به نحوي بود كه در اين جو تكفير آميز ، ايشان هيزمي اتمي بودند بر آتش طرفداران ايجاد اين جو.
خدا عاقبت اين قائله را به خير كند.
Posted by: مسعود | February 15, 2008 1:14 PM
با سلام ودرود خدمت شما
اقای میردامادی بنده دانشجوی علوم سیاسی دانشگاه فردوسی میباشم ما قصد انتشار نشریه ای به نام رهایی/درباب دین وتجدد/راداریم در شماره ی اول ان قصد داریم به هرمنوتیک اسلامی ونظرات مجتهد شبستری به بردازیم.مشی این نشریه نقد گفتمان روشنفکری دینی در ایران و روشنفکران سنتگرا/مثل نصر یا شایگان /میباشد.بنده دراین حوزه درباب روشنفکری در ایران مطالعاتی داشته ام اندیشه ی افرادی چون کدیور ملکیان سروش ارامش دوستدار نیکفر داوری اردکانی و... از شما دعوت میکنم که گفتگویی در باب اندیشه های شبستری وارای او در باب هرمنوتیک اسلامی داشته باشیم تابنده حقیر را از تجربیات خود بهره مند بکنید.علاوه بر بحث نشریه بسیار مشتاقم با شما استاد گرامی گفتگو وتجربه اندوزی کنم. منتظر جوابتان هستم با تشکر
Posted by: علیرضا | February 17, 2008 6:14 PM
جناب اقای علیرضا من اگر فرصتام اقتضا بکند دوست دارم که در خدمت مجلهی شما باشم.
Posted by: یاسر میردامادی | February 19, 2008 12:45 PM
تلاشهای نافرجام برای مقابله با زمین خواری و احساس تجاوز به من
Posted by: وحید عدالتی | February 21, 2008 8:01 AM
جناب ميردامادي عزيز
از اينكه وبلاگ نوازي نموديد متشكرم واقعا نياز به كمك و مدد شما دارم چرا كه گمتن مي كنم كه افكارم درست است و قادر به گفتن غير هم نيستم
مايلم در ارتباط باشيم
Posted by: انسان خالق خدا | February 21, 2008 5:12 PM
آمدم مشهد. نبودی اخوی [یعنی بودی و ...]. صد حیف. با آقای مازاریان یاد شما بودیم. حیف خلاصه. باید بودید در باب سروش و خرمشاهی و... حیف
Posted by: سوشیانت | February 21, 2008 8:21 PM
سلام.داداش.مطلبی با عنوان «اندیشه ی زمانه گره گشا یا گره افزا» نوشته ام.دوست داشتی بنویس
Posted by: علیرضا | February 21, 2008 8:37 PM
سلام!
لطفاَ
http://mollaie.blogfa.com/post-57.aspx
و کامنت من در ذیل آن را ببین و نظر فنی ات را همان جا بفرما.
Posted by: Seyyed Abbās-e Seyyed Mohammadi, Tehrān | February 24, 2008 11:39 AM